عشق سوخته

عشق سوخته

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:







<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 26469
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1

آيکـُن هاي ِ دختره


نام داستان:بي وفا

شخصيت مرد:كامران 23ساله دانشجوي رشته كامپيوتر بچه تهران ساكن كرمان.

شخصيت زن:ماري23 ساله دانشجوي رشته پزشكي بچه تهران ساكن كرمانشاه.

واما بعد ...

كامران و ماري از بچه گي هم ديگرو مي شناختن اخه اون دو نفربا هم ديگه پسردايي دختر عمه هستن.كامران از بچه گي به ماري علاقه عجيبي داشت ولي اون يه حس بچه گانه بود كه نمي تونست اون رو بروز بده.روزگار همين جور كه مي گذشت اون دوتا هم بزرگ و بزرگتر مي شدن تا اينكه جفتشون وارد مقطع راهنمايي شدن" كامران بعد از اين كه سال اول رو تموم كرد به علت اينكه پدرش كارمند شركت نفت بود ونامه انتقاليش براي شركت نفت كرمان صادر شده بود مجبور شد به كرمان بره واون جا زندگي كنه ...

ماري هم در اون زمانداشت درسشو مي خوندو نمي دونست اون ور ايران يه قلب داره براش مي تپه همون جور كه اولش هم گفتم علاقه كامران به ماري يه عشق بچه گانه بودولي واقعي...

چند سالي ازقضيه رفتن كامران اين ها به كرمان مي گذشت كه دراين چند سال اقوام چند باري به خونه اون ها رفته بودن وپدر مادركامران هم به اون ها سر زده بودن اما كامران در اين مدت هيچ وقت مسافرت نرفته بود ماري هم تو طول اين مدت به خونه كامران اين ها نرفته بود.

الان ديگه كامران سال دوم هنرستان رو داشت مي گذرود و ماري هم سال دوم دبيرستان.

تابستان اون سال كامران بعد از چند سال بد جوردلش هواي شهرشو كرده بود. قضيه رو با پدرش در ميون گذاشت وقرار شد هفته بعدبرن تهران.

اون هفته هر جوري بود با كارهاي وقت پر كن مثل سوغاتي خريدن  و از اين كارها گذشت.

كامران خيلي خوشحال بود اخه مي تونست يه بار ديگه اونم بعد از اين همه سال شهر خودشو ببينه .

ماري  هم تواين سال ها بزرگ تر شده بود واز زيبايي و اخلاق خوب چيزي كم نداشت دختري زيبا 

با روابط عمومي بالابا سواد شيرين در يك جمله يه تيكه ماه.

كامران با پدرش به تهران رسيدن اون شب قرار شد برن خونه ماري چون رضا كه برادر ماري هست بهترين دوست كامران محسوب ميشه.

بعد از اين كه حال احوال پرسيو ماچ كردن هاي عمه تموم شد وهمه گي نشستن رضا اومد بغل دست كامران شروع كردن واسه هم ديگه خاطره تعريف كردن كه يهو كامران يادش اومد كه ماري داخل خونه نيست آمارشو از ر ضا گرفت اون هم گفت كه رفته خونه دايي وتا چند دقيقه ديگه مي رسه .كامران همراه رضا رفتن داخل اتاق ونشستن پاي كامپيوتر كه يهو صدا زنگ خونه به صدا اومد رضا رفت در رو باز كرد ماري بود مثل همون دوران بچه گي خوش صدا وسر زنده كامران جرات نداشت از اتاق بره بيرون .اخرش دل رو به دريا زدورفت از اتاق بيرون!دورو برشو كه نگاه كرد ماري رو نديد سراغش رو كه گرفت مادرش گفت كه رفته لباس هاشو عوض كنه كامران رفت رو مبلي كه رو به روي در اتاق ماري بود نشست و همين جور دل تو دلشم نبود كه

ناگهان در اتاق خيلي اروم باز شد اون حالي كه اون لحظه كامران داشت غير قابل وصفه ماري داشت به سمت اون ميومد با يه متانت مثال زدني ولي كامران داشت همون جا وا مي رفت.

كامران هيچ وقت عشقي رو كه نسبت به ماري داشت رو جدي نگرفته بود.

تازه فهميده بود كه از بچه گي قلبشو بي خودي به اون نداده ...

كامران عاشقانه عاشق ماري شده بود.  


نظرات شما عزیزان:

sarina
ساعت8:37---6 خرداد 1391
پس بقيه داستان چي شد؟

s
ساعت21:28---29 بهمن 1390
salam asheghhhhhhhhhhhhhhhh babab baghie dastano begoooooo
پاسخ:فعلا حالی موجود نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت


سارینا
ساعت16:02---14 دی 1390
سلام عزیزم اومدم ببینم عشقم چیکار کرده عالی بود اما تعداد متن ها کم بود
دوست دارم اندازه دوست داشتن


مرضیه جووووووووون
ساعت17:17---16 آذر 1390
سیلاممممممممم

من که اومده بودم داستانم خونده بودم داداش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مرضیه جووووووووون
ساعت17:17---16 آذر 1390
سیلاممممممممم

من که اومده بودم داستانم خونده بودم داداش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


دهکده غمها
ساعت12:34---16 آذر 1390
سلامممممممممممم

چه طوری با معرفت ؟


مرضیه جووووووووون
ساعت23:39---8 آذر 1390
سلاممممممم

وووووییییییییی داش کامی اینی که گفتی داستان خودت بود؟؟

بعد انوقت واقعی بود؟؟

منم ل ی ن ک ت کردم برادر

راستی یییییییی ییییییییی

چرا تو نظراتم نمینظری داخداش جان هان؟؟؟

خب این یه بار و میگذریم و نمیکشیمت

هاهاهاهاها

شوخی میکنم داداش به دل مدل نگیری دخلمون بیاد

دمت جیلیزززز


دهکده غمها
ساعت14:34---7 آذر 1390
باعث افتخار منه که لینکم کردی گلم

دهکده غمها
ساعت10:52---5 آذر 1390
چه بی هیاهوست این خلوت نهانم

شعله ای بیافروز

تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره

تو را به تصویر در آورم

غزلهایم برای توست

چرا که تو قطب زنده غزلهای منی

ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم .



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: کامران تاريخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

کاش قلبم درد پنهانی نداشت...

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to lovemy290.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com